کجا بطالع من هرگز این ستاره بر آید
اگر براه امیدش هزار سال نشینم
هزار ساله مرادم بیک نظاره بر آید
وگرچه در دل من دوزخی است زآتش عشق
بسوزم و نگذارم که یک شراره بر آید
ز بسکه سینه خراشم ز خار خار فراقش
به ناخنم چو گل از تن هزار پاره بر آید
زمین معرکه پیدا نمی شود ز حریفان
مگر که ماه من از گوشه یی سواره بر اید
دل رقیب ندارد فروغ نور محبت
چگونه آتش موسی ز سنگ خاره بر آید
مترس اهلی از افغان شیخ و یارب صوفی
مهل که ناله رند شرابخواره بر آید
اهلی شیرازی