بی دل گرم نخیزد دم گرمی ز کسی
گر دل سوخته زان لب دهیش کام چه کم
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
پیش از آن بگسل از اغیار که مردم گویند
حیف از آنگل که در آویخت بهر خار و خسی
طمع وصل تو خامیست ولی شمع صفت
می پزم در دل ازین آتش سودا هوسی
گر دل از سینه صد چاک فغان کرد مرنج
کاین نه مرغیست که خاموش بود در قفسی
پیش او کشته شوم گر پس صد سال بود
مهلتی نیست درین قافله جز پیش و پسی
چهره زرد تو اهلی چکند دوست ولی
برگ کاهی بود از مردم درویش بسی
اهلی شیرازی