عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد

عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد
بس جان که دل به پختن سودای خام داد
نشنیده یی که عشق عنان مراد دل
از دست شه ربود و بدست غلام داد
دانی سر نیاز مرا خاک ره که کرد
آنکس که سر و ناز بتانرا خرام داد
هشیار تا بصبح قیامت کجا شود
مستی که دل بشاهد و ساقی و جام داد
صوفی چو دید نگس سرمست یار ما
یکباره ترک تقوی و ناموس و نام داد
اهلی مجوی کام که این چرخ کج نهاد
در کام اژدها کشد آنرا که کام داد
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *