غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم

غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم
من اگر چو ذره پستم نظری بلند دارم
دل ریش من متاعی نبود ولی مکن رد
که من از متاع عالم دل دردمند دارم
بفراق خو گرفتم ز هلاک خود چه باکم
چو بمگر دل نهادم چه غم از گزند دارم
شکرم مده چو طوطی سخنی بگو از آن لب
که من از لب تو مستم چه مذاق قند دارم
چو گلم خجل ندانم که کدام زهر نوشتم
چکنم که صد جراحت من مستمند دارم
ز کمند زلف هر سو چه نهی براه دامم
تو تعب مکش که منهم سر این کمند دارم
نه دل است اینکه دارم بتن ضعیف اهلی
که بتار عنکبوتی مگسی ببند دارم
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *