از دیو بر نیاید کار فرشته خویان
چون من شهید عشقم خونین کفن برآیم
تا سرخ رو بر آیم پیش سفید رویان
جاییکه آهویان را سودای سنبلی نیست
چون جان من نسوزد از یاد مشک مویان
از شیشه پنبه برکن ساقی بگوش من نه
کآسوده دل نشینم از پند هرزه گویان
با آنکه آفتابی همچون تو در میانست
در ظلمتند و گمراه آب حیات جویان
در کوی میفروشان اهلی درآ که بینی
رندان پاکدیده دامن ز گریه شویان
اهلی شیرازی