گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
ما دل نمیبریم که شاهان چو باز خود
کس را نراندهاند که بازش نخواندهاند
ما را چو چشم خویش حریفان بیوفا
مخمور و ناتوان به کناری نشاندهاند
تا دادهاند جرعهٔ جامی ز لعل خویش
خوبانِ عشوهساز به جانم رساندهاند
آن را که دادهاند بتان نوشلعل خود
از زهر چشم چاشنیی هم چشاندهاند
اهلی به درد بیدلی و بیکسی بساز
درمان طلب نکن که طبیبان نخواندهاند
اهلی شیرازی