گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد

گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد
باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد
هیچ سروی نگرفتم به بر از یاد قدش
که نه در خون دل آغشته در آغوشم شد
چاک دامان قبا بر زده از من چو گذشت
چاکها در دل از آن سرو قبا پوشم شد
دوش ساقی بیکی جرعه که در کارم کرد
سبحه رفت از کف و سجاده هم از دوشم شد
اهلی از تلخی هجران نکنی ناله که چرخ
نیش زد هرکه از او آرزوی نوشم شد
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *