روشن است از دود آهم کاتشی دارم هنوز
گرچه نقد دین و دل همچون زلیخا باختم
یوسف ار سودای من دارد خریدارم هنوز
بسته فتراک عشقم کی بمردن وارهم
با وجود آنکه جان دادم گرفتارم هنوز
در گلستان صد هزاران گل شکفت و باد برد
من ز جور باغبان آزرده و خورام هنوز
یوسف از زندان برآمد یونس از ماهی برست
صبر ایوبی سرآمد من دل افکارم هنوز
در خرابات مغان اهلی ندارد هیچ کم
گرچه پیرم بامی و معشوق در کارم هنوز
اهلی شیرازی