که بهر غنچه ازین باغ دلی پاره شده
صحبت خلق جهان مایه آزار دل است
ای خوش آندل که بکوی عدم آواره شده
از ستمهای تو ایماه که نالد بفلک
که فلک همچو تو بد مهر و ستمکاره شده
عاشقان تو بشبگیر در آن قافله اند
که چراغ رهشان ثابت و سیاره شده
آه ازین سنگدلی وه که اثر در تو نکرد
آب چشمم که رهش در جگر خاره شده
جان همه لطف تو اهلی سگ تو
چاره او کن از الطاف که بیچاره شده
اهلی شیرازی