مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است

مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است
خانقه بر هم زد اکنون نوبت میخانه است
ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی است
دوزخی دارد کسی کو عاقل و فرزانه است
خودپرستان جهان آرایشی دارند و بس
در خرابات است عیش و گنج در ویرانه است
عاشقی این است و جان کندن که من دارم از او
قصه فرهاد و کوه بیستون افسانه است
بر حذر باش ای رقیب از وی که هرکس پیش یار
آشنایی بیش دارد بیشتر بیگانه است
یار نازک‌خوی، و ما مست، و رقیبان تندخو
دم مزن اهلی چه وقت نعره مستانه است
اهلی شیرازی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *