که سنگ تفرقه اش کوه بیستون باشد
ننالم از تو گرم جای لطف قهر کنی
که بر من این ستم از بخت واژگون باشد
کجا ز شوق وصالت سخن کنم با کس
گرم نه سرزنش از تهمت جنون باشد
مراد من بده و با رقیب هم منشین
که درد رشک ز نومیدی ام فزون باشد
تو آب خضری و لب تشنه چون زید بی تو
وگر زید مگر از گریه غرق خون باشد
کسیکه روی تو دید و نشست با تو دمی
تو خود بگو که دگر بی رخ تو چون باشد
پر است ساغر چشمم ز خون دل اهلی
اگرچه کاسه درویش سرنگون باشد
اهلی شیرازی