گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند
نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
عالمی گر بکشد کیست که گوید که مکش
کز محبت همه کس واله و مستند اورا
شهسوارا بگذار این که ببوسم باری
پای صیدی که به فتراک تو بستند اورا
داغ عاشق منگر خوار که شد مردم چشم
مگسانی که بر آن داغ نشستند اورا
چشم صیاد تو شوخیست که صاحبنظران
با همه زیرکی از دام بجستند او را
شمع رخسار تو را سوخته یی چون اهلی
نبود زین همه پروانه که هستند اورا
اهلی شیرازی