سبز تلخی است که شیرینی ازو می بارد
تا چه برمیدهد آخر غم آن سرو که دل
روزگاری است که این تخم بلا میکارد
شکرین لعل لبش را سپه خط چو گرفت
چون مگس عاشق مسکین پس سر میخارد
آخر ای همنفسان کیست که از راه کرم
خاری از پای من سوخته بیرون آرد
بار دل چند کشی اهلی ازین سنگدلان؟
باری از جان تو این بار خدا بردارد
اهلی شیرازی