شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن

شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن
کان سرو قد کند جا شاید به دامن من
از خلق می شنیدم ز آهن پری گریزد
دیدم بتی پری رو کو راست دل ز آهن
ز ابروکشیده شمشیر چون چشم او به رویش
ز آنرو ز زلف پرچین برتن نموده جوشن
گفتی ز من چه خواهی یک بوسه از دولعلت
کور از خدا نخواهد غیر از دوچشم روشن
زلفت ز بس پریشان گردیده پیش لعلت
از بهر وام گویا کج کرده است گردون
کم کن به میل اغیار آزارم ای دل آزار
بشنونصیحت دوست کم رو به حرف دشمن
گر چه بلنداقبال شد شهره در فصاحت
لیکن به وصف رویت گردیده است الکن
بلند اقبال
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *