که جز تو با کس دیگر دلم ندارد میل
حکایتی است ز روی توسوره والشمس
کنایتی است زموی تو آیه واللیل
نه آگه است که من مبتلا به هجر توام
که گوید اینهمه زاهد حدیث دوزخ وویل
گهی که چشم من اندر فراق با رد اشک
عجب مدار کند شهر را اگر از جا سیل
بیا وچهره نما تا شبم شود چون روز
گره ز زلف گشا تا شود نهارم لیل
تو رابود مه وخورشید اگر جمال از نور
مرا هم اشک چوپروین شده است چشم سهیل
وفای من ز جفای تو باشد افزون تر
بنه به کفه میزان زلف و بنما کیل
منم میان همه عاشقان بلند اقبال
چنانکه درهمه دلبران توئی سرخیل
بلند اقبال