مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید
نه عمر رفته باز آید نه تیر از کمان جسته
بودشق القمر یا ردشمس آن ماه اگر آید
ز آب چشمه حیوان چه حاصل بی لب جانان
چوشیرین نیست خسروا چه لذت از شکر آید
اگر مانندروئین تن شوم در آهنین جوشن
که نوک تیز مژگانت به جانم کارگر آید
هر آن دردی که ازعشق تودارم هست درمانی
هر آن زهری که ازدست تونوشم چون شکر آید
گمان نارم ز نوک تیر مژگانت شوم سالم
مرا جوشن به تن زلف زره سانت مگر آید
بلند اقبال شور انگیزی از شیرین سخن تا کی
هزارت آفرین برجان از این طبع وفکر آید
از آن ترسم که از بس شورانگیزی کنی آخر
گران روزی به طبع پادشاه دادگر آید
بلند اقبال