از خریت شد اسیر منجلاب آب و گل
می خورم هر لحظه زخم تازه ای زان چشم شوخ
بسکه از هر جنبش مژگان زند ناخن به دل
اختلاط زاهد افسرده با اهل نشاط
سخت ناچسبان بود چون خنده بر روی خجل
ننگ از افعال زشتت می کند دیو رجیم
وای اگر جویا ز کار خود نباشی منفعل
جویای تبریزی