دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است
ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد
حلقهٔ زلف که بر روی چو ماهش طرح است
می توان گشت به گرد سر او کز شوخی
دام صد فتنه ز هر موی کلاهش طرح است
مغز در سر مه نو را شده آشفته مگر
بیت برجستهٔ ابروی سیاهش طرح است
قوت آه کشیدن نبود جویا را
بسکه بر گردن او بار گناهش طرح است
جویای تبریزی