دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل
کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست
گوش دل آمده شنوای کلام دل
از خصم خانگی به خدا می برم پناه
بر صفحهٔ وجود نماناد نام دل
قفل درون خانه گشادن نمی توان
یارب کسی مباد گرفتار دام دل
حال دل ابتر است بخر سوز درد عشق
سر رشته ایست آه برای نظام دل
هرگز به من ز نار دو چشمت نگشت چار
نشنیدی از زبان نگاهم پیام دل
از خود برآو خلوت دل را سراغ گیر!
کز خویش رم نکرده نگردید رام دل
جویا نرفت لذت عشقم زکام جان
باشد مرا ز چاشنی غم قوام دل
جویای تبریزی