حسن صفا به گوهر سیراب داده را
هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست
همچون حباب خانه به سیلاب داده را
در سینه ام ز شوخی مژگان شکسته ای
صد دشنه ای به زهر ستم آب داده را
ماند ز نازها که به ابرو کند مدام
چشم تو مست پشت به محراب داده را
جویا به طرز آن غزل بینش است این
«ماند دلم سفینه به گرداب داده را»
جویای تبریزی