خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم
چه لاف همسری با قامت او میزنی ای سرو
به پیش مصرع قدش ترا موزون نمیدانم
ز پهلوی دلم هر قطرهاش شور دگر دارد
سرشک دیدهٔ تر را کم از جیحون نمیدانم
ز بس سرگشتهام، در وادی آوارگی خود را
کم از مجنون ندانم گر به از مجنون نمیدانم
حرامم باد سیر این چمن بیروی او جویا
اگر هر غنچهٔ گل را دلی پرخون نمیدانم
جویای تبریزی