برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش
که نظاره از بس نازکی مژگان بهم سودن
کم از دندان فشردن نیست بر لبهای میگونش
زده بر گوشهٔ دامان محشر تکیهٔ راحت
مباش ایمن شهید عشق را خوابیده گر خونش
اگر با جعد مشکین تو سنبل همسری جوید
کند مانند بوی گل نسیم از باغ بیرونش
ز درد دل اگر جویا نمایم نکته ای انشا
شود خون و چکد از هر شکنج نامه مضمونش
جویای تبریزی