غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد
چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم
که از آهم هوا تا آسمان نمناک میگردد
به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین
ترا سرهای پرخون زینت فتراک میگردد
دل غمناک گردد در چمن هر غنچه از رشکت
زلبخند تو برگ گل گریبان چاک میگردد
بود جان مرا پیوند دیگر با می گلگون
پس از مردن روانم آب پای تاک میگردد
بود شمع شعور از آتش خلوتگه دلها
چراغ این شبستان شعلهٔ ادراک میگردد
چو سرمستانه جویا پا نهم در عرصهٔ محشر
به دستم نامهٔ اعمال برگ تاک میگردد
جویای تبریزی