شد چنان سرخوش که پنداری کدو بر کف گرفت
آب گردد بس که از شرم صفای عارضش
دست از آن آیینه میشویم که او بر کف گرفت
گفت ازین مو هم فزونتر عاقبت کاهد تنت
وقت گفتن تار زلف آن جعد مو بر کف گرفت
سیر دارد گلشن رخسارهاش از عکس جام
تا گل پیمانه آن آیینه رو بر کف گرفت
ساغر پیمانه کی بر آتشم آبی زند
بعد از این باید مرا جویا سبو بر کف گرفت
جویای تبریزی