ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار میآید
خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب
که بوی یوسف از پیراهن گلزار میآید
به کام غیر چون میبینمت از دور مینالم
چو آن بلبل که با گل بر سر بازار میآید
توان با وسعت مشرب ملایم ساخت سرکش را
چو راه سیل بر صحرا فتد هموار میآید
ز جوش غم فرو بارید اشک از دیدهام جویا
چو سیلابی که بدمستانه از کهسار میآید
جویای تبریزی