که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد
مراد مرد ترقی است در مراتب عشق
اگر نه به شد داغ دل تو بهتر شد
بتی که نرگس مستش بلای جان و دل است
کشید سرمه به چشم این بلای دیگر شد
ز سر نامهٔ دل تا دلت شود آگاه
پرید رنگ چو از چهره ام کبوتر شد
نبرد شیر فلک عار باشدش جویا
کسیکه چون تو سگ آستان حیدر شد
جویای تبریزی