ز خاموشی به افلاطون دل، دمساز اگر باشی
توان در عالم دل داد، داد خودنماییها
نهان همچون اثر در پردهٔ آواز اگر باشی
دلت پا تا به سر گوش نصیحت آرزو گردد
چو گل در فکر انجام خود از آغاز اگر باشی
قماش گفتگویت میشود رنگی برون آرد
به خوناب جگر جویا سخنپرداز اگر باشی
جویای تبریزی