چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد

چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد

چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد

بکن ستایش اهل کمال در غیبت

که روی آینه را کس به زر نمی گیرد

بود زسرمهٔ آهم فروغ دیده مهر

که این چراغ به هر شعله در نمی گیرد

بتی که نیست خبردار خویش از مستی

چه می شود اگر از ما خبر نمی گیرد

مدار چشم رهایی زتنگنای تنش

دلی که دامن آه سحر نمی گیرد

بجاست بلبل اگر صبح و شام می نالد

بلاست عشق نگاری که زر نمی گیرد

اگر نه آتش می در میان بود جویا

میان عاشق و معشوق در نمی گیرد

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *