چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید

چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید

از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید

میان چاه زنخدان او نشان یابد

کسیکه پای دلش در ره هوس لغزید

اسیر زلف و رخ و خال و خط به مدرس عشق

بود چنانکه شناسد کسی سیاه و سفید

به کام مرده دلان ریختی زلال حیات

لبت چو در جسد نای روح نغمه دمید

زتیغ بازی برق نگاه او امروز

ز روی باده کشان شعله شعله رنگ پرید

بسان طائر ذی بال می پرانیدند

اگر چو جویا می داشت پیر خم دومرید

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *