این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود
می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض
مرغ را زان دست در پرواز دامن می شود
با حریف تندخو دایم خموشی پیشه ام
آنچه از تمکین او کم گردد از من می شود
سختی و نرمی بهم در کار باشد زانکه تیغ
می برد چون اتفاق آب و آهن می شود
بسکه از بیداد او جویا دلم در هم شکست
طوطی این آیینه را گر بیند الکن می شود
جویای تبریزی