هر ذرهٔ خاکم بود خورشید تابان در بغل
باشد دبستان ترا کیفیت صحن چمن
چون غنچه طفلی هر طرف جزو گلستان در بغل
سیلاب اشکم را بود در موج خیز هجر او
هر قطره طوفان در گره هر موج عمان در بغل
دایم ز بیم خوی او در راه جستوجوی او
همچون جرس دارم دلی لرزان و نالان در بغل
یار آید و از خویشتن بهر نثار مقدمش
دل در هوای او رود همچون شرر جان در بغل
جویا من و شاهنشهی کز غایت عز و شرف
با یاد او دارم ز دل پیوسته قرآن در بغل
جویای تبریزی