آرزوها در دل بیتاب میگردد گره
گر خیال چین ابرویش کنم در سینهام
چون انار ز درد دل خوناب میگردد گره
باده را نازم که از فیض طلوع نشئهاش
بر جبین او در نایاب میگردد گره
رتبهٔ بالانشینیهای ابرویش نداشت
قطرهسان زان روی از شرم آب میگردد گره
گر به کام غمپرستان افتد از طوفان درد
چون دل عاشق ز غم بیتاب میگردد گره
بیتکلف سینهاش جویا چو دُرج گوهر است
در گلوی هرکه بیاو آب میگردد گره
جویای تبریزی