بو را چو دمی همنفس باد کند مشک
دل را به شمیمی ز غم آزاد کند مشک
هر عقدهٔ دل را گره باد کند مشک
پوشیده نماند به جهان جوهر معنی
هر چند خموش آمده فریاد کند مشک
از نسبت آن جعد سیه موج هوا را
آشفته تر از زلف پریزاد کند مشک
افشرده دل چاک مرا حلقهٔ آن زلف
حاشا که به زخم اینهمه بیداد کند مشک
هر بوی که بیرون دهد از خود ز ختن دور
جویا ز جدایی گله بنیاد کند مشک
جویای تبریزی