که این پروانه دایم گرد شمع طور میگردد
گزند از پهلوی خود میرسد ارباب خواهش را
دل از جوش هوسها خانهٔ زنبور میگردد
نباشی از نمکپروردهات هم روز بد ایمن
که داغ دل ز بخت شور چشم شور میگردد
به هر دور مگر از دور فغفورش به یاد آید
که اشک از می به چشم کاسهٔ فغفور میگردد
به مقدار توان غالب شوی بر خویش در پیری
کمان چون حلقه شد از خود به قدر زور میگردد
شود با هرکه دارد وحشت الفتگزین جویا
به دل نزدیک باشد آنکه از ما دور میگردد
جویای تبریزی