زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد
ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش
تواند هر که دل از فکر نام و ننگ بردارد
ز دل گرد کدورت برد اشارتهای ابرویش
مگر این صیقل از آیینهٔ ما زنگ بردارد
به رنگ پرتوی کز شمع محفل هر طرف افتد
هوا از پهلوی رخسارهٔ او رنگ بردارد
سر و کار دل دیوانه ام افتاد با طفلی
که هر جا ناله بر می دارد این سنگ بردارد
نه تنها جذب حسنش می برد از سینه دل جویا
صفا ز آیینه، از می نشئه وز گل بردارد
جویای تبریزی