پیش رویش باده را آتش بجان افکنده بود
بکر معنی کز زبانم برگ جلوه ساز
از قماش لفظ بر رو پرنیان افکنده بود
ماه را امشب فروغ حسن عالم سوز یار
تشت رسوایی ز بام آسمان افکنده بود
غنچه را بی اعتدالیهای باد صبحدم
پرده از رخسارهٔ راز نهان افکنده بود
دیدهٔ بد دور کامشب ناوک مژگان یار
ابروش را شور در بحر کمان افکنده بود
چشم بازیگوشش از بس نازپرورد حیاست
خویش را دانسته در خواب گران افکنده بود
هر که جویا بود در تعریف خود رطب اللسان
در حقیقت خویشتن را بر زبان افکنده بود
جویای تبریزی