این قوم زیر سایهٔ شمشیر خفته اند
از برق تیغبازی تقدیر بی خبر
خامان به ناز بالش تدبیر خفته اند
جمعی که غافلند ز حق با وجود علم
با دیده های باز چو زنجیر خفته اند
آنها که گشته اند همه محو سرخ و زرد
در جامه خواب رنگ چو تصویر خفته اند
جمعی که دل نهاده بر آن طاق ابروند
از سر گذشته بر دم شمشیر خفته اند
اشعار عاشقانهٔ جویا ز جوش درد
مانند ناله در بر تأثیر خفته اند
جویای تبریزی