سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما
شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما
می توان پی برد از طور بیان ما به ما
همدهی در بزم یکرنگی نباشد چون کتاب
داستانها می سراید از زبان ما به ما
در قناعت دل صفا اندوز کی گردد چو شمع
تا غذای تن نگردد استخوان ما به ما
قامت خم گشته بار خاطر پیران بود
شد زیاد از ضعف تن زور کمال ما به ما
هر قدر کاهد تنم لبریز جانان می شود
سود می بخشد هلال آسا زیان ما به ما
خویش را در راه عشق از ضعف تن گم کرده ایم
نالهٔ دل می دهد جویا نشان ما به ما
جویای تبریزی