سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم
گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
می رویم افتان و خیزان در ره دردت چو گره
می توان بر حال ما بی پرداز رفتار ما
گفتگوی ما اسیران جز صغیر درد نیست
می تراود ناله چون نی از لب گفتار ما
از خیالش کلبه ام جویا تجلی زار شد
حیرت دیدار دارد صورت دیوار ما
جویای تبریزی