محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت

خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت

همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ

با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت

هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن

محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت

از گل پیمانه می آید شمیم درد عشق

باغبان خون دلم گویی به پای تاک ریخت

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *