در بهاران می شود سوز جنونم بیشتر
لحظه ای بنشین نمی خواهم شود آتش بلند
می شود از رفتنت سوز درونم بیشتر
بسکه می دارم نهان در سینه دود آه را
رنگ داغ لاله می ماند به خونم بیشتر
زلف او در بردن دل هیچ کوتاهی نکرد
می رباید لیک چشم پرفسونم بیشتر
مقصدم نبود در این صحرا بجز سرگشتگی
می کند آواره جویا رهنمونم بیشتر
جویای تبریزی