یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
سینه را چندان کند تا از برش دور افکند
میکند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
نیست حرف راستبازانت، دورو، کاین قوم را
غنچه آسا لخت دل باشد زبان در کامها
خرم آن بیدل که در شبهای هجران با تو بود
گرم گلبازی ز رفت و آمد پیغامها
مهربانتر شو که در آیین عاشقپروری
ناز چون بسیار شد کم نیست از ابرامها
تلخکام آرزوی او به نقد جان خرد
چون کند شکرفروشی لعلش از دشنامها
شیشه را تنها نشد در محفلت قالب تهی
بازماند از حیرت بزمت دهان جامها
گر چنین از فیض نقش پای او بالد به خویش
بگذرد روی زمین جویا ز پشت بامها
جویای تبریزی