در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او
چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟
کز شمیم گل غبار آلود گردد موی او
آنکه بال سرعت رنگش ز ضعف تن شکست
می برد همچون حنا از دست رنگ روی او
حبذا زلفی که بیزد هر سحر موج نسیم
در حریم نکهت سنبل عبیر بوی او
نه همین آشفته زلف از پهلوی رخسار اوست
نعل در آتش بود بر روی او ابروی او
چون نیابد دل ز فیض یاد رخسارش کمال
می کند آیینه را آدم مثال روی او
وقت آن کس خوش که شب ها کار جوهر می کند
پیچ و تاب فکر در آیینهٔ زانوی او
از صفا آیینه شور موج جوهر را نشاند
کرده ام هموار بر خود وضع ناهموار او
جویای تبریزی