خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می‌خواهی

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می‌خواهی
زمانه وار اگر می‌پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه‌ها که مرا برده‌اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
به شوق توست که تکرار می‌شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته‌ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی‌نهم ای فال
مرا ز دست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی‌دهم به زوال
خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می‌خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت، یا کال؟
اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور کن از این پل تماشایی
ببین چگونه گذر کرده‌ام ز هر چه محال
ببین بجز تو که پامال دره‌ات شده‌ام
کدام قله نشین را نکرده‌ام پامال
تو کیستی؟ که سفر کردن از هوایت را
نمی‌توانم حتی به بال‌های خیال
محمد علی بهمنی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *