ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار میماند
درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟
که رنگ گل به رنگ مردم بیمار میماند
بهای باده را پیر مغان گر جنس میگیرد
نه سر چون صبح مستان را و نه دستار میماند
سخن در وصف زلفش خیزد از روی سخن، آری
حدیث طرهٔ خوبان به حرف مار میماند
تماشای گلم بیاو سلیم از بس خلد بر دل
نگه در چشم خونبارم به نوک خار میماند
سلیم تهرانی