من که دایم از دل خود میکنم پهلو تهی
از ضعیفی برنمیآید ز لب فریاد من
ناله هم آخر به عشقت کرد با من کوتهی
شغل عشقم کرد از سامان عالم بینیاز
بیستون فرهاد را بس مسند شاهنشهی
پا به دامن کش چو کوه و رسم تمکین پیشه کن
همچو دریا چند بتوان جوش زد از بیتَهی
میگریزم، رهبری هرجا که میبینم سلیم
خضر این وادی ز بس کردهست با من بیرهی
سلیم تهرانی