پیش پای خویشتن از نقش پا دامی نهند
بیدلان را طاقت بوسیدن معشوق نیست
می روند از خود اگر لب بر لب جامی نهند
گلرخان صدبوسه می بخشند و آن را نام نیست
این قدر منت چرا بر ما ز دشنامی نهند
زاهدان صافی دلم گویند و رندان دردنوش
چون غلامان هر کجا رفتم مرا نامی نهند
عشقبازان را نشان افسر شاهی سلیم
آن قدر نبود که سر بر پای خودکامی نهند
سلیم تهرانی