که آشنا طرف آشنا نگه دارد
هر استخوان که نشانی برو ز تیر تو هست
برای تحفگی آن را هما نگه دارد
گرفته سرو ز قد تو خط آزادی
ولی چه فایده، بگذار تا نگه دارد
ز توست رونق ایام، اگر ز هر آفت
ترا نگاه ندارد، مرا نگه دارد؟
گرفته ام سر راهی به سیل همچون پل
مرا به دعوی عشقت خدا نگه دارد!
ندیده پرده دری هیچ کس چو دختر رز
خدا ز آفت این بی حیا نگه دارد!
حریف راز کسی نیستم که عاقل را
به کار آنچه نیاید، چرا نگه دارد؟
چو راز عشق نه در دل، نه در زبان گنجد
به حیرتم که کسی در کجا نگه دارد
ز عشق تربیت دل هوس مکن، چو کسی
که موم بر نفس اژدها نگه دارد
به کوی عشق به غیر از سلیم نیست کسی
که دست گر رود از کار، پا نگه دارد
سلیم تهرانی