همچو غواص گهرجو، شیشه بر سر میکشم
از کفم سررشتهٔ پرواز بیرون رفته است
گر گشایم بال را، خمیازه بر پر میکشم
هردم از یاد لبش خود را تسلی میدهم
خامهٔ لبتشنگانم، نقش کوثر میکشم
سرگذشت خویش را یوسف فرامش میکند
گر بگویم من چه از دست برادر میکشم
من چنین خوار و کلام من عزیز روزگار
بحرم و حسرت برای آب کوثر میکشم
سوخت از یک آه گرم من سلیم امشب فلک
کار مشکل میشود گر آه دیگر میکشم
سلیم تهرانی