خروش فتنه‌ای از روزگار می‌آید

خروش فتنه‌ای از روزگار می‌آید
چو بانگ سیل که از کوهسار می‌آید
صفای دل طلبی، چشم از جهان بربند
که رخنه‌ای‌ست کز اینجا غبار می‌آید
ز چوب عود بود کشتی فناطلبان
که هرچه غرق شود زان، به کار می‌آید
جنون ز سبزهٔ خط تو در سرم گل کرد
که از خزان تو بوی بهار می‌آید
گرم به وصل رساند سلیم، نیست عجب
که هرچه گویی ازین روزگار می‌آید
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *